جون ملن
در مقایسهء دورهء نارا(794-710 م.)و گن روکو(1703-1688م.)با دوران معاصر،من تفاوت زیادی نمیبینم؛با زنها،همیشه مثل برده رفتار شده است.
همیشه حس میکردم که کمونیسم میتواند مشکلات طبقاتی را حل کند؛اما آن هم،از مشکلاتی که بین زنان و مردان وجود دارد،غافل ماند و پس از آن،همچنان این مشکلات باقی ماندهاند.برای همین است که من به مشکلاتی که میان زنان و مردان وجود دارند؛علاقه بسیاری دارم.
کنجی میزوگوچی(1)
آن دسته از کارگردانانی که نسبت به ظلم و ستمی که بر زن ژاپنی اعمال میشود؛معترضند بر این اعتقادند که هر نوع طغیان علیه این وضعیت،حتی اگر با شکست روبرو شود،به زحمتش میارزد.بهترین آثار میزوگوچی-که او در میان کارگردانان قدیمی،بهتر از همه میداند نظام پدرسالاری ژاپنی،چگونه زنان را تحقیر میکند-،همان فیلمهایی است که در آنها،زنان علیه تقدیرشان به دشوارترین مبارزهها دست میزنند. مردان در آثار میزوگوچی،همواره ضعیفتر از زناناند؛نه به این دلیل که او نمی توانست از عهدهء شخصیتپردازی مردان براید،بلکه بدین سبب است که کودکانه بودن آنها با پوچی اخلاقیشان،به یک اندازه،تناسب داشته است.دفاع از حقوق زنان در نظامی پدرسالار،که در آن، زن،هیچ قدرتی ندارد-یعنی به او دستور میدهند که صیغه شود،یا اینکه پدر و مادرش او را به خانههای بدنام میفروشند -عمل ارزشمندی است.
آثار میزوگوچی چنین مینمایند که هرگونه بحث پیرامون رابطهء زن و مرد،عبث است.زیرا در بافت اجتماعی،نقش زن، همواره این بوده است که قربانی تعالیم کنفوسیوسی اطاعت از پدر،شوهر و فرزند باشد.میزوگوچی در توصیف رابطهء زن و مرد،تلویحا میگوید که زنان مجبورند تا پای جان به از خودگذشتگی ادامه دهند.او معتقد است حتی به عنوان یک برده قیام علیه چنین موقعیتی-که البته همچنان به قربانی نیاز دارد-ارجح است تا اینکه به گونهای منفعل،دست و پا بستهء تقدیر شد.اوسان در فیلم افسانهء چیکاماتسو میرود که به صلیب کشیده شود(مجازاتی که در دوران توکاگاوا علیه زنا اجرا میشد.)او،در این میان،به سطحی از رابطهای انسانی دست مییابد که پیشتر،هرگز به عنوان همسر معمولی یک بازرگان؛ از آن لذت نبرده بود.در فیلم رشتههای سفید آبشار میزوگوچی به تلخی،کینهتوزی تمام عیار جامعهء میجی نسبت به زنان را هجو میکند؛زنانی که روزبهروز فدای رفاه چنین جامعهای میشوند.میزوگوچی،مفهوم موفقیت دوران میجی را کاملا تحقیر میکند.به نظر میزوگوچی،ژاپن پس از بازسازی کشور قدرتمندی از آب درآمد؛اما این کار تنها از طریق استفاده و سپس دور انداختن زنانی صورت گرفت که اشتباها،بر این تصور بودند با قربانی کردن خویش،میتوانند در جامعهای نوپا موفق باشند.آنان بر این باور بودند که وقف کردن خویش در راه رشد اقتصادی کشور،به زحمتش میارزد.
در سال 1936 میزوگوچی درخشانترین فیلم پیش از جنگ خود را با نام مرثیهء اوزاکا ساخت.این فیلم،پس از 1940 به دلیل «تمایلات منحط»آن،توقیف شد.دولت نظامی به خاطر ترس از تندروی میزوگوچی در هجو مفاهیم رایج نظام سرمایهداری؛این صفت را به فیلم او داده بود.میزوگوچی در این فیلم،برای نخستین بار با روشی حساب شده،و صرفا با استفاده از معانی بصری؛میان تقدیر قهرمان زن فیلم و انحطاط ارزشهایی که شهر اوزاکا را به فساد کشانده است،تناسبی ایجاد میکند.طرح داستانی فیلم،دربارهء دختری به نام آیاکو است که صاحب کارش او را اغوا میکند.با این حال،در پسزمینهء این قصه،میتوان به درونمایهای به همان اندازه مهم،اشاره کرد: خرد شدن شخصیت فردی آدمها توسط حرص و طمع نظام سرمایهداری لجام گسیخته؛نظامی که کینهتوزیاش دامن ضعیفانی را میگیرد که در عرصهء رقابت در این جنگل تنازع بقا یعنی اوزاکا و ژاپن،نمیتوانند گلیم خویش را از آب بیرون بکشند.لفاظی پیرامون ظهور آزادی،فضای آن دوران را در برگرفته است و حتی آیاکو،مقالهای دربارهء آزادی زنان میخواند.
آیاکو به ورطهء فساد میافتد نه تنها به وسیلهء رییس خود،بلکه به دلیل نیاز خانوادهاش به پول.خانوادهء او در اینجا نمادی از شهر اوزاکا هستند.در مقام یک زن،نقش او این است که در برابر نیازهای خانوادهاش؛خود را ایثار کند.قرن بیستم،هیچ تغییری در کارکرد سنتی زن ژاپنی ایجاد نکرد.آیاکو،ابتدا سعی میکند از نامزد ضعیف و بیارادهاش که مظهری از کارمندهای شهر اوزاکاست؛پولی قرض کند؛اما او از پرداخت پول خودداری میورزد.در خانه نیز،حرف اصلی خانواده دربارهء پول است.برادر آیاکو پیوندش را با سنت ژاپنیها-یعنی قناعت-بریده،حرص و آز،وجودش را تسخیر کرده است. آیاکو،به دلیل فشار خانوداه؛لاجرم برای تهیهء پول برای آنها میپذیرد که با رییس خود رابطه داشته باشد و به دختری مدرن یا Moga تبدیل شود.شخصیت او،کاملا دستخوش تغییر میشود.بدین ترتیب میزوگوچی نشان میدهد که یک زن در برابر فروختن خود،لاجرم بهای روحی آن را نیز،باید بپردازد. آیاکو،اکنون سیگار میکشد،موسیقی گوش میدهد و ناخنهایش را مانند میوست(هنرپیشهء امریکایی)مانیکور میکند.
او به این رابطه ادامه میدهد چون خانوادهء سنگدش بر او فشار میآورند.برادر و خواهرش دست به دست هم میدهند تا او را سرکیسه کنند.خواهر آیاکو به او میگوید که برادر بزرترشان به پول نیاز دارد؛در همین موقع دوربین به عقب میکشد،ما آیاکو را از پشت سر میبینیم که تنها و سرخورد روی پلههای ایستگاه مترو ایستاده است.نمایی از پلههای خالی را پس از رفتن او میبینیم؛سپس،نمایی با زاویهء سربالا از ساختمانهای بلند و اتومبیلهایی که در شهر اوزاکا رواناند؛شهری که این دختر را له کرده است.
میزوگوچی در نمایی با عمق میدان زیاد،به شکلی عال نما را به سه لایه تقسیم کرده است که هریک از سه عضو این خانواده در لایهای قرار دارند.نیاز به پول،آنها را نسبت به یکدیگر بیگانه کرده است.هرچند این سه نفر،یعنی آیاکو،پدر و برادرش در یک اتاق دیده میشوند؛اما آنها به گونهای در این تصویر قرار داده شدهاند که هریک برای خود،فضایی را اشغال کرده است.در پیشزمینه و سمت چپ قاب برادر بزرگتر لم داده و با تنبلی چای مینوشد.پدر در پسزمینه دیده میشود، دوران اقتدار او اینک به سر آمده است و بالاخره آیاکو،در پیشزمینه و سمت راست قاب،دیده میشود.در این تصویر میبینیم که اکنون در ژاپن جدید،اعضای این خانواده در تلاش برای بقای مالی،همچنان رقیب یکدیگرند.
در نقطهء اوج فیلم،آیاکو نامزدش را که جوان ضعیف و بیارادهای است؛سرزنش میکند و او را مسبب بدبختیاش میداند .میزوگوچی بر ارزیابی قهرمان فیلمش صحه میگذارد.در جامعهء آن دوران، که آیاکو در آن زندگی میکند؛هیچ انتخاب دیگری وجود ندارد جز اینکه دختری امروزی شود.دوست دیگر آیاکو که او را همراه این جوان دست و پا چلفتی دیده است؛از آیاکو میخواهد پولی را که از او قرض گرفته است،پس بدهد.آیاکو با شجاعت اعلام میکند که او و نامزدش کار میکنند تا این بدهی را بپردازند.او خوشحال است که میتواند بر تقدیرش غلبه کند،بنابراین،شروع به سوت زدن میکند؛نامزدش، اندوهگین به او مینگرد.
در انتهای فیلم،آیاکو را میبینیم که به خانه بازگشته است و همچون گذشته از دیدار دوبارهء خانوادهاش شادمان است: «خیلی وقته که دور هم جمع نشدهایم و باهم شام نخوردهایم.» اما شادمانی او محلی از اعراب ندارد.خواهر کوچکتر او،دیگر حتی نمیتواند به درسش ادامه دهد.آیاکو از خانه بیرون میزند،به سمت پلی میرود و به آن تکیه میدهد؛خرده ریزهایی بر سطح آب به این سوی و آن سو رواناند؛بیهدف همچون آیاکو.پزشک خانوادگی رییس آیاکو اتفاقی از آنجا میگذرد.آیاکو از او میپرسد:«شما برای زنی که به چنین وضعی دچار شده است چه کاری از دستتان برمیآید؟»اما دکتر در مقام نمایندهای از این جامعه،پاسخی برای این سؤال ندارد.او نیز،مانند جامعه که با آیاکو مثل تکهای زباله رفتار کرده است،چیزی نمیگوید و میرود.برای آیاکو چارهای نمانده است جز فروش خود.
در واپسین نمای فیلم،آیاکو به سمت دوربین میآید؛تنها نمای درشت فیلم تا بدینجا را میبینیم.این نما،او را قهرمانی بیپناه معرفی میکند.میزوگوچی نیز،بر این عقیده است که سنتهای این شهر،دخترک را درهم کوبیده است.گذشته از این نما،در تمامی نماهای دیگر همواره آیاکو را در کنار دیگران دیدهایم،که معنای آن نماها این است که به نظر میزوگوچی انتخاب آیاکو یعنی روی آوردن به بدنامی،بر اثر فشاری بوده است که از سوی دیگران بر او وارد شده است.میزوگوچی که تا اینجا آیاکو را در کنار پدر،برادر و رییسش به ما نشان داده است،در اینجا او را در نمایی واحد نشان میدهد.میزوگوچی به گونهای دوپهلو،هم انزوا و تنهایی این دختر و هم استقامت و ایستادگی او را به تصویر میکشد.بگذار او همچون یک شورشی به نظر بیاید.
زنان آثار میزوگوچی با روی آوردن به بدنامی،ستمی مضاعف را تحمل میکنند.در آثار میزوگوچی بدنامی زنان نمادی است از ظلم و تعدی که نسبت به زنان اعمال میشود. میزوگوچی نیز بر تقدیری که«نوریکو»در فیلم اوایل تابستان یاسوجیرو ازو،حکم میرداند؛تأسف میخورد.«نوریکو» دختر آزاداندیشی است.او 28سال دارد و ترجیح میدهد که ازدواج نکند اما بر اثر فشار خانوادهاش مجبور میشود با مرد دهاتی زن مردهای ازدواج کند.ازدواج نوریکو با این مرد از سر ناچاری است.مشخص است که او عاشق این مرد نیست؛ بلکه نیاز دارد که در کنار او زندگی کند.به نظر میرسد این مرد که بهترین دوست برادر کوچک نوریکو بوده است،برای ازدواج مرد مناسبی باشد.اگر میزوگوچی این فیلم را ساخته بود؛تصمیم نوریکو برای ازدواج با این مرد را چونان ایثاری به تصویر میکشید؛اما به نظر ازو ازدواج برحسب انجام وظیفه یک امر طبیعی است.میزوگوچی همواره رابطه میان مردان و زنان را اینگونه میدید که این مرد است که از زن برای ارضای وجود خود استفاده میکند.
میزوگوچی در تصویری از مادام یوکی که در سال 1950 ساخته شد تحلیلی از روانشناسی یک زن ارائه میکند که در فیلمهایی مانند اوتامارو و پنج همسرش؛زنان شب و خیابان شرم؛نتوانسته بود بدان نایل شود.میزوگوچی،این فیلم را برای کمپانی شین توهو تاکی مورا ساخت تا آنها پس از این فیلم،به او اجازه دهند فیلمی براساس قصههای سای کاکو بسازند؛یعنی زندگی اوهارو که میزوگوچی آن را در 1952 برای کمپانی دیگری ساخت.درونمایهء فیلم مادام یوکی بدنامی یک همسر است. یوکی زنی است بسیار زیبا که شوهری هرزه و بینزاکت دارد. وی اسیر اعمال زشت این شوهر است.در همسایگی آنها مردی است که زیبایی یوکی را تحسین میکند.اما یوکی میداند او کسی نیست که بتواند وی را از شر این شوهر زشتکار نجات دهد.در انتها،یوکی خودکشی میکند.او نمیتواند تاب مقاومت بیاورد.او زنی است که شخصیتش، تحت الشعاع آن چیزی است که به زنان آموختهاند؛یک دختر ژاپنی باید از همان کودکی،شرایط زندگیاش را گردن نهد. اگرچه میزوگوچی بدین نکته واقف بود که زن ژاپنی نیاز دارد این شرایط را به شدت تغییر دهد،اما این را هم بخوبی میدانست که انجام چنین کاری چقدر دشوار است.مرد همسایه از زبان میزوگوچی حرف میزند؛او از انفعال یوکی و گردن نهادنش به این شرایط بیتاب شده است و به او میگوید: «هیچ وقت سعی نکن به این رنجی که میکشی ادامه بدی.تو انسانی و باید به عنوان یک انسان برای زندگی کردن جسارت داشته باشی.قوی باش!»با این حال،میزوگوچی با جوابی که یوکی میدهد،موافق است:«تو از من میخوای کاری رو بکنم که از عهدهء من بر نمیاد»
جسد یوکی پیدا میشود(او خود را در دریاچه غرق کرده است)کیمونوی او در دست خدمتکارش دیده میشود.این خدمتکار علاقهء زیادی به یوکی داشت.وی با خشم کیمونو را به رودخانه میاندازد و فریاد میزند«توترسویی، توترسویی.»در واپسین نمای فیلم دوربین عقب میکشد و رودخانه را میبینیم که موج بر میدارد و در حرکت است. کلمات خدمتکار از زبان میزوگوچی بیان میشود،گویی این کلمات خشم شدید او در مورد ظلمی است که بر زن ژاپنی میرود پس از افسانهء چیکاماتسو،فیلم زندگی اوهارو بزرگترین ساختهء میزوگوچی است.فیلم،با صحنهای شروع میشود که طی آن اوهارو،دوستانش را فرا میخواند تا سرگذشت زندگی خود را برای آنها بازگوید.داستانی که سرنوشت همهء زنان،در دوران فئودالی ژاپن است.اوهارو و زنهای دیگر،در هوای سرد،زیر یک پل و در کنار آتشی کز کردهاند،همهء آنها بالای 50سال دارند و مشخص است که از سختی روزگار در رنجاند. یک راهب،با لحنی بیرحمانه به آنها اعلام میکند که روشن کردن آتش،حول و حوش معبد،کار خلافی است؛در پسزمینه،صدای راهبان شنیده میشود که وردهای ذن میخوانند.
اوهارو وارد یک معبد بودایی میشود؛در این معبد، مجسمههایی از راهبان را در اندازهء انسان واقعی میبینیم. اوهارو به این مجسمهها نگاه میکند؛نگاهش روی یکی از آنها دوخته میشود،تصویر مجسمه دیزالو میشود به چهرهء مردی جوان.در واقع چهرهء مجسمه،اوهارو را به یاد مردی میاندازد که اولین عشقش محسوب میشود.فلاشبکی ما را به سال 1686 یعنی آغاز داستان زندگی اوهارو میبرد.او دختر بسیار جوانی است که او را به زور به دربار و قصر سلطنتی میآورند.
دیزالو دیگری ما را به دربار میبرد؛یعنی جایی که دردسرهای اوهارو شروع میشود؛او اظهار عشق مردی از طبقهء فرودست را میپذیرد.به دلیل اینکه اوهارو نیز از نظام طبقاتی موجود، تبعیت میکند.در ابتدا پس از اینکه پی میبرد که مرد عاشق از طریق شعری که برایش فرستاده به او اظهار عشق کرده است؛ برآشفته میشود.به دلیل قوانین سختی که بر دربار حاکم است؛آن مرد یعنی کاتسونوسوکه، برای حرف زدن با اوهارو به دروغ متوسل میشود و وانمود میکند که از حاکم پیامی برای اوهارو آورده است.
هنگامی که این دو در گورستان یکدیگر را میبینند،اوهارو به او میگوید:«فکر میکنی کسی حاضر است نامهء پادویی حقیر را بخواند؟»جواب کاتسونوسوکه،معنای زندگی را به این زن میآموزد.در زندگی ارزشهایی وجود دارد که فراسوی الزامهای آشکار طبقاتی جامعه،قرار میگیرند.اینرا کاتسونوسوکه میگوید که یک پادو است.او میگوید:«شما میتوانید از مرتبهء اجتماعی حقیر من متنفر باشید،اما نمیتوانید منکر عشق من شوید.»او از اوهارو میپرسد که آیا در میان طبقهء اشراف کسی پیدا میشود که او را خوشبخت کند. او میگوید:«یک زن،تنها زمانی خوشبخت میشود که بر اساس عشقی واقعی،ازدواج کند.»براساس شرایط آن دوران جامعهء فئودالی،چنین حرفهایی بوی انقلابیگری و اهانت میدهند؛اگر کسی به خودش اجازه دهد که قوانین موجود را زیر پا بگذارد،مرگ در انتظارش خواهد بود.از نظر جامعهء آن روزگار ژاپن،ازدواج براساس عشق میتوانست مرزهای طبقاتی را درهم بریز،اصلا مهم نیست که اوهارو و کاتسونوسوکه چقدر یکدیگر را دوست دارند؛چون نه دربار سلطنتی و نه پدر این دختر،هیچکدام اجازهء چنین ازدواجی بدانها نمیدهند.
آنان را همچنان در گورستان میبینیم ،میزوگوچی در اینجا از همان شیوهء شناخته شدهاش«نما-صحنه»استفاده میکند؛یعنی همهء صحنه،در یک نما فیلمبرداری میشود،بیآنکه هیچ برشی،زاویهء دوربین را تغییر دهد و یا اینکه نقطهء دید آن تعویض شود. میزوگوچی،در احساسیترین لحظات آثارش،از این شیوه استفاده میکند.گاه این نماهای طولانی حتی تا 5 دقیقه نیز طول میکشند و دوربین همچنان از جای خود تکان نمیخورد.میزوگوچی میگوید:«طی فیلمبرداری یک صحنه،اگر حسی عاطفی بر صحنه حاکم باشد،دلم نمیخواهد صحنه را قطع کنم و تا آنجا که ممکن است آنرا کش میدهم.»نمای طولانی قبرستان،که این دو دلباخته را نشان میدهد؛حاکی از این است که اوهارو حرفهای کاتسونوسوکه را باور کرده است.
اوهارو،بر روی برگهای پاییزی،که در محوطهء قبرستان بر روی زمین ریختهاند؛از حال میرود.کاتسونوسوکه او را از تصویر بیرون میبرد.دوربین همچنان قاب خالی را دارد؛سپس به آرامی رو به پایین تیلت میکند و دوگور را در کنار هم نشان میدهد.این حرکت دوربین،سرنوشت عشق ممنوع این دو را پیشبینی میکند.باقی ماندن دوربین بر روی فضایی خالی از افراد،نشانهای است از تسلط محیط زندگی بر آدمها؛و اینکه،در محیط زندگی،جایی برای احساسات انسانی وجود ندارد.نماهای بلندی که اغلب میزوگوچی آنها را به کار میگیرد،نشان میدهند که هیچ راه حل سریعی برای حل مشکلات آدمها وجود ندارد.نمای بلند در برابر سرعت برش نماها به یکدیگر؛نشاندهندهء تضادی است که میان این دو شیوه،وجود دارد.در تدوین سریع،تماشاگر انتظار دارد که شرایط تغییر کند و امیدی به پیشرفت باشد.چنین چیزی را در آثار کوروساوا میتوان دید.نمای بلند برای میزوگوچی،معنی پشت پا زدن به جهان بیرون و روی برگرفتن از آن است؛نمای بلند،یعنی دشواری در تغییر زندگی؛یعنی اینکه خوشبختی، دروغین است..
آن دو به قهوهخانهای میروند تا اندکی خلوت کنند؛اما نیروهای دولتی غافلگیرشان میکنند.با استفاده از یک فیداوت و فیداین سریع،یکباره در نمایی دور،اوهارو را میبینیم که به خاطر خطایی که مرتکب شده،محکوم میشود.والدین او نیز تنبیه میشوند.اوهارو،وابسته به آنهاست و فرد مستقلی به حساب نمیآید.این نشانهای است از ناهنجاری تاریخ ژاپن در دوران فئودالی؛یعنی والدین اوهارو به اندازهء خود او گناهکارند.در همین نمای دور،صدای بند کسی را میشنویم که«جرم» اوهارو را میخواند.او گناهکار است؛زیرا با فردی از طبقهء فرودست،رابطه برقرار کرده است.به هنگام اعلام اخراج این سه تن از کیوتو؛میزوگوچی برای اینکه نشان دهد اوهارو و والدینش هیچ قدرتی برای دفاع از خود ندارند؛تعمدا آنها را از پشت سر نشان میدهد.آنها به این حکم،گردن مینهند؛زیرا اگر لب به اعتراض بگشایند چه بسا جنایت دیگری دامنگیرشان شود.
این نما به نمای بعد دیزالو میشود؛جمعیت منتظر،بیرون قصر ایستادهاند.در اینجا از دیزالو،برای گذشت زمان استفاده نشده است(درحالیکه اغلب چنین کاربردی دارد)بلکه دیزالو،در اینجا به ما نشان میدهد که چگونه خانوادهء اوهارو، با خجالت از برابر مردمانی میگذرند که آنها را میشناسند. این مجازات،برای آنها،بیشتر از اخراجشان از قصر سلطنتی زجرآور است.همچنانکه اوهارو و خانوادهاش،از روی پل عبور میکنند تا وارد مرحلهء دیگری از زندگیشان شوند؛ دوربین که در سطحی پایینتر از آنها قرار دارد؛همچنان این سه تن را در قاب نگه میدارد.دوربین میزوگوچی،از زیر پل و در نمای بسیار دور آنها را چونان سه نقطه در حال حرکت در سطح افق نشان میدهد.در واقع،آنها اهمیتشان را از دست دادهاند.پیش از آنکحه این صحنه با فیداوت پایان پذیرد؛در افق دامنهداری،یک درخت خشک و سه نقطه را به صورت ضد نور میبینیم.ترکیببندی این نما به خودی خود اعتراضی علیه فئودالیسم حاکم بر آن دوران است.پدر اوهارو که از قصر اخراج شده،دخترش را سرزنش میکند که شرف خانواده را لکهدار کرده و باعث شده است تا آنها با شرم زندگی کنند. اوهارو که به آگاهی دست یافته است چنین میگوید:«چرا یک زن و یک مرد اگر عاشق همدیگر بشوند؛کارشان غیر اخلاقی است؟»اما نمای پدر با زاویهء سر پایین که دخترش را مینگرد؛ نشاندهندهء این است که اگرچه اوهارو به شناخت دست یافته است اما تا چه حد ناتوان است.
اوهارو و خانوادهاش از درد مهاجرت در رنجاند.اما کاتسونوسوکه که قوانین طبقاتی را زیر پا گذاشته است،باید کشته شود.او پیامی برای اوهارو میفرستند:«لطفا یک مرد خوپ پیدا کن؛وقتی ازدواج کن که به عشق مشترکتان مطمئن باشی.»کاتسونوسوکه برای یک بار هم که شده امیدوار است طبقهء اجتماعی،سر راه فرد مانعی ایجاد نکند و دیگران بتوانند براساس عشق ازدواج کنند.شمشیر پولادین بالای سرش گرفته میشود؛اما مرگ او را نمیبینیم؛میزوگوچی با نشان ندان مرگ او،مایل است تا ما همچنان تصویری قدرتمند از او در ذهن داشته باشیم.میزوگوچی،برخلاف کوروساوا، رویکرد سنتیتر و ژاپنیتری نسبت به شخصیتپردازی آدمهای فیلمهایش دارد.او برای تشریح یک شخصیت، بندرت از حالت صورت آن فرد استفاده میکند.زمانی که اوهارو از مرگ کاتسونوسوکه باخبر میشود؛صورتش را در کیمونوی خود پنهان میکند.احساسات او در واقع،در کنش بعدیاش نمودار میشود.او میخواهد خودش را از میان ببرد ؛اما موفق نمیشود.
اوهارو،اکنون هرچه بیشتر به ورطهء سقوط میافتد.در ابتدا، این سقوط نامحسوس است زیرا به نظر میرسد که در زندگی او اتفاق خوشایندی افتاده است،یکی از مأموران ارباب ماتسودایرا وارد شهر میشود و نقاشیای همراه دارد که بر روی طوماری کشیده شده است.ارباب میخواهد زن مورد علاقهاش شبیه این تصویر نقاشی شده باشد.همسر اول ارباب نازاست و اگر زنی پیدا نشود که برای او پسری به دنیا بیاورد؛ نسل ارباب ماتسودایرا منقرض میشود.میزوگوچی معیارهای زیبایی مطلوب ارباب را به سخره میگیرد؛اینکه گوشهای زن نباید بلند باشد،طول پایش 21 یا 22 سانتیمتر باشد؛نباید پایش بو بدهد و خال هم نداشته باشد.دوربین از صف زیبارویانی که به خط شدهاند،میگذرد گویی آنها گلهایاند که برای فروش گذاشته شدهاند.مأمور چاق ارباب؛با خط کشی در دست آنها را یکی پس از دیگری،از نظر میگذراند.در نمای با عمق میدان زیاد؛زنهایی را میبینیم که بیخبر و بیخیال،به صف شدهاند؛همانند همهء زنان ژاپنی که همه روزه،موضوع چنین انتخابهای ناعادلانهایاند.آن مأمور، زن موردنظر را در میان این زنها نمییابد،تا اینکه اوهارو را در یک مدرسهء رقص پیدا میکند.اوهارو به دلیل خوی سرکشش نمیخواست تحقیر شود و برای همین در صف آن زنها نایستاده بود.پیش از آنکه اوهارو کلامی بگوید،مأمور ارباب، پیش میآید و به او اعلام میکند:«من او را میخرم»
والدین اوهارو،بویژه پدرش،از فرصتی که برای فروش دخترشان پیش آمده است،به وجد آمدهاند.پدر به او قول میدهد که دیگر به خاطر اخراجشان از دربار اوهارو را سرزنش نکند.اما سرپیچی اوهارو تمامی ندارد.او اعلام میکند که مایل نیست زنی صیغهای باشد و میگوید: «کاتسونوسوکه،چنین اجازهای به من نمیدهد.»اما خشونت فیزیکی،هر زنی را در مقابل خواست ولینعمتهایش یعنی پدر،ارباب یا شوهرش به کرنش وامیدارد.پدرش او را بشدت بر زمین میاندازد.در صحنهء بعد،اوهارو را میبینیم که به آرامی به ادو میرود تا زن صیغهای ماتسودایرا بشود.
به لیدن ماتسودایرا که خیلی شبیه اوهاروست-برای اینکه جلوی احساساتش را بگیرد-گفته میشود برای حفظ نسل خانواده،چنین اقدامی صورت گرفته است.زنها،طبعا در جامعهای که برای حفظ بقا باید جنگید،به جنگ هم میروند. در نمایی با عمق زیاد میبینیم که همزمان با ورود اوهارو، نمایشی عروسکی در حال اجراست.میتوان در این نمایش، ورود اوهارو و حسادتی را که برانگیخته است،مشاهده کرد. این نمایش،به علاقمندان لیدی ماتسودایرا میفهماند که باید تغییر موقعیت خانم خویش را بپذیرند.با استفاده از چنین ظرافتی،بیآنکه مخالفت دیگران را نشان داده شود؛موضع هماهنگ آنها نسبت به این امر را میتوان مشاهده کرد.
زمانی که اوهارو حامله میشود،به او میگویند که نگهداری بچه با او نخواهد بود؛و تنها،وظیفهء حمل بر عهدهء اوست. بلافاصله پس از تولد فرزند؛شخص دیگری به جای اوهارو پرستاری از کودک را بر عهده میگیرد؛و البته این کودک به پدر و خانوادهء او تعلق دارد.
پدر اوهارو ولخرجی میکند.او به امید تاجر شدن،شروع به خرید پارچهء ابریشمی میکند.اوهارو را بیرون میکنند چون ارباب ماتسودایرا،بیش از حد او را دوست داشت و همهء توان خود را صرف رابطه با او میکرد.در نظام طایفهای،حتی قدرت فردی ارباب نیز محدود است.اوهارو،در مقام زن نمیداند که بالاخره او فرد لایقی است یا خیر.به خاطر زحمتی که او متحمل شده است ده ریو[واحد پول ژاپن]به او میدهند که مبلغ بسیار ناچیزی است؛اما ارزش یک زن همین قدر است.موقعی که اوهارو به خانهء پدری میآید با خشم پدر روبرو میشود.
سپس،اوهارو را به جایی به نام شیمبارا میفروشند.سرکشی او،آنجا هم ادامه دارد. وی پول مشتری خودپسندی را به صورتش پرت میکند و با افتخار میگوید:«من گدا نیستم.»و این اشارهای به سرانجام اوست که به گدایی میافتد.اما صاحب خانه به او میگوید:«کارتو تفاوت چندانی با گدایی ندارد؛ما هر وقت که بخواهیم تو را در اختیار داریم؛و هر وقت نخواستیم از شرت خلاص میشودیم.»زمانی که مشخص میشود مشتری او مرد بیسر و پایی است و پولهایش تقلبیاند؛جنجالی برپا میشود.در یکی از بهترین نماهای با عمق میدان زیاد فیلم،اوهارو را میبینیم که در طبقه بالا ایستاده است و به جار و جنجال آدمها در طبقهء پایین نگاه میکند. مقام اجتماعی او به سرعت نزول میکند و میبینیم که اوهارو، در خانهای پیشخدمت میشود.مرد صاحب خانه زمانی که متوجه میشود اوهارو در شیمبارا بوده است،سعی در اغوای او دارد.همزمان،همسر حسود مرد،اوهارو را اذیت میکند. اوهارو نکه پی میبرد همسر آن مرد کچل است و از کلاهگیس استفاده میکند؛برای انتقام از زن،نیمه شب گربهای را به درون اتاق او میفرستد تا کلاهگیسش را برباید.زن همواره از این میترسیده است که اگر شوهرش پی به کچلی او ببرد؛از خانه بیرونش خواهد کرد.با رقابتی با زنها بر سر مردان دارند،نقش مردان در ستم به زنها مضاعف میشود؛یعنی زنان که بهطور طبیعی باید پشت و پناه یکدیگر باشند؛دشمن هم میشوند و بر سر نگهداشتن مردان برای خود،باهم به رقابت میپردازند. اوهارو،تنها یک بار ازدواج میکند.شوهرش بادبزن میسازد و عاشق اوهاروست.میزوگوچی در این نقطه از فیلم؛طرح داستانی آن را سرهمبندی میکند به این صورت که دزدان به شوهر اوهارو حمله میکنند و او را به قتل میرسانند.در آخرین لحظهء زندگی شوهرش،میبینیم او هدیهای در دست دارد که قصد داشته آن را برای اوهارو بیاورد.با اینکه مرد، اوهارو را به خاطر خود او دوست داشته؛اما بههرحال،این جهان،آنها را از هم جدا میکند.
تنها کسانی که در این سفر دور و دراز اوهارو،به او محبت میکنند؛همان پیرزنانیاند که در ابتدای فیلم آنها را همراه اوهارو دیدهایم؛آنها نیز با او هم دردند.آنها نیز این را آموختهاند که«ما هر کاری در این جهان بکنیم؛برای مردم تفاوتی ندارد.»یکی از زائران بودایی اوهارو را میبرد تا به همقطارانش نشان بدهد.وی بدانها میگوید:«به این زن افسونگر نگاه کنید!هنوز هم دلتان میخواهد با یکی از آنها باشید؟»در واقع،برای آن زائر،اوهارو،نمونه انسان گناهکار است.اوهارو به تلخی اعتراض میکد و زائر میگوید:«حالا دیگر همیشه یادتا خواهد ماند که در اینجا،با یک زن افسونگر روبرو شدهاید!»اما اعتراض اوهارو،در گلو خفه میشود؛چرا که او باید سکههایی را جمع کند که زائران برایش روی زمین ریختهاند.
ساختار سیاسی این کشور در آن دوران نیز،به همان نسبت ریاکارانه است.خویشاوندان ماتسودایرا میپذیرند که اوهارو (به تصویر صفحه مراجعه شود) به جمع آنها باز گردد،اما نه به عنوان زنی پاکدامن.میزوگوچی، در اینجا حد اکثر سعیاش را میکند تا برتری طبقاتی را محکوم کند؛همینطور کسانی را که ادعا میکنند برای روابط خویشاوندی ارزش قائلاند.اوهارو،در واپسین سرکشیاش، از فرمان ریشسفیدان قوم سرپیچی میکند و میآید تا تنها، یک نگاه به پسرش بیندازد.همچنانکه پسرش همراه ملازمان خود درگذر است؛صورتش نشاندهندهء منش اوست، صورتی بیروح،بیعاطفه و جوان.در واقع،این جوان نمادی است از آنهایی که دیرزمانی است از عواطف انسانی دست کشیدهاند.او نشانهای است از یک اشرافیت در حال احتضار. در واپسین صحنهء فیلم،اوهارو که اکنون به گدایی روی آورده است،به دنبال دریافت صدقه است.در خانهای،زن بچهداری، مهربانانه با او رفتار میکند.در جایی دیگر،مردی از و را از خود میراند.اوهارو،به معبدی در دوردست مینگرد.دستهایش را برای دعا بلند میکند و از قاب تصویر خارج میشود.دوربین، همچنان روی نمایی از معبد ثابت میماند،گویی میزوگوچی معبد را به خاطر رنجهایی که اوهارو تحمل کرده است، سرزنش میکند.به نظر میزوگوچی،این تنها یوکی است که به عنوان دختری امروزی در ژاپن معاصر،باید هرچه بیشتر قدرتش را به نمایش بگذارد؛اما اوهارو هرگز نمیتواند این کار را بکند.در این فیلم-که شاید بهترین اثر جهانی در مورد ظلم و ستم علیه زنان است-کارگردان درس اخلاق نمیدهد و تنها قادر است رنجهای این زن را منعکس کند.
یک اشتباه،حتی اگر مطلقا براساس کجفهمی صورت گرفته باشد،میتواند زن را برای همیشه ویران کند؛این حقیقتی است که در دو فیلم متعلق به دههء سی میزوگوچی گریبان هر دو قهرمان زن را میگیرد؛آیاکو در مرثیهء اوزاکا و اوسان در افسانهء چیکاماتسو.در فیلم اخیر،قهرمان زن داستان نسبت به موهی- که برای شوهرش کار میکند-،احساس خاصی ندارد؛تا اینکه این دو،مانند بردههای جنوبی آمریکا،میگریزند.آنان باید دستگیر شوند،مجازاتشان مصلوب شدن است؛بیآنکه واقعا کسی در این میان در پی یافتن پاسخی برای این سؤال باشد که آیا این دو،عاشق همدیگرند یا خیر.اوسان به شوهرش«تعلق» دارد؛درست مثل این است که بردهای به یک ارباب فئودال تعلق داشته باشد.
اوسان بیاعتنا به قوانین جامعه،با میل رضایت،تصمیم میگیرد مرگ را انتخاب کند؛او میخواهد خود را در رودخانهء آرامی غرق کند.میزوگوچی در چهار نما غلیان احساسات او را به تصویر میکشد.رودخانه را میبینیم و در نمایی دور، معبدی دور افتاده را.قایق وارد کادر میشود.موهی و اوسان، سوار بر آناند.اوسان آماده است خود را به درون آب پرت کند. همچنان آنها را نمای دور میبینیم.دیزالوی صورت میگیرد.قایق را نزدیکتر میبینیم.نمایی نزدیکتر،نشان میدهد که موهی،پاهای اوسان را به هم میبندد؛اوسان آمادهء از میان بردن خود است است.سپس،میزوگوچی به همان وجه مشخصهء سبک خود یعنی نما-صحنه،باز میگردد.این نمای بلند از جایی آغاز میشود که موهی،عشق خود را نسبت به اوسان اظهار میکند.اکنون قایق در مرکز تصویر دیده میشود.او به موهط میگوید به دلیل اینکه موهی عاشق اوست از مرگ خودخواسته منصرف شده است؛«من نظرم را عوض کردم،نمیخواهم بمیرم.»هر دو میایستند.این لحظه،در زندگی اوسان، لحظهای بسیار متعالی است،زیرا او آنچه را که در مقام یک انسان حس میکرده؛به زبان آورده است.او موهی را میگیرد و قایق،به راه میافتد.دوربین همچنان ساکن است.سپس دیزالوی به قایق خالی در رودخانه،صورت میگیرد.قهرمان او اکنون صفات انسانی خویش را کسب کرده است؛که چنین چیزی به نظر میزوگوچی همواره بهتر از هر حملهء دیگری علیه هنجارهای جامعهء فئودالی مؤثر خواهد بود.
اما طغیان یک نفر به تغییری بنیادین منجر نمیشود.بزرگترین لحظهء خوشبختی اوسان،به سرعت از دست میرود و منجر به مصلوب شدن او میشود.موهی،با علم به اینکه این تقدیری است که در انتظار آن دو است؛ترجیح میدهد اوسان را به سوی ارباب بازگرداند.اوسان به شخصیتی مقتدر بدل شده است؛وی اصرار دارد که بدون موهی قادر به زندگی نیست. چشیدن نخستین طعم آزادی،باعث قوی شدن شخصیت او شده است.چنین اقتداری در شخصیت اوسان،بر ما نیز تأثیر میگذارد؛یعنی ما هم نمیپذیریم که در برابر تقدیر و سرنوشت خود،دست و پا بسته عمل کنیم.ما نیز برآنیم تا به شکلی فعال،آن را تحت کنترل درآوریم؛و در چنین لحظات پیروزمندانهای است که میزوگوچی از اینکه میبیند زنان قهرمان آثارش رو به ترقی میروند،بیشترین علاقه را نسبت به آنها پیدا میکند. تفاوت طبقاتی فروکش میکند؛گویی آزادی زنان در ژاپن، همزمان،مترادف آزادی اجتماعی برای همه نیز است.اوسان به موهی میگوید:«تو دیگر مستخدم من نیستی؛تو مرد دلخواه منی؛ارباب منی»اینکه اوسان مرد برگزیدهاش را ارباب خود خطاب میکند،به هیچ روی پیشرفت و ترقی ذهنی اوسان را تحت الشعاع قرار نمیدهد.در متن زندگی زنی که تحت نظام فئودالیسم زندگی میکد؛عاشق شدن معادل شدیدترین مبارزهء انقلابی علیه چنین نظامی است.
البته این جهان،علیه موهی و اوسان توطئه میچیند؛انتظار دیگری نمیتوان داشت.برادر اوسان که از رفتار خواهرش و امتناع او برای بازگشت به خانه خشمگین شده است،میگوید که باید اوسان را قطعهقطعه کرد؛و خود اوست که باعث دستگیر این دو میشود.تقدیر این دو دلباخته را در نما- صحنه دیگری میبینیم.دوربین،آهسته پن میکند و کمکم میبینیم که این دو را به هم بستهاند و میبرند که به صلیب بکشند.اوسان،آرام و ساکت به نظر میآید و موهی نیز خوشحال است.همچنانکه در نمایی دور میبینیم آنها را به طرف صلیب میبرند؛دوربین در جای خود میماند؛گویی خشنود است که داستانی باشکوه را روایت کرده است.هرکدام از میزانسنهای دوربین،براساس حرکات اوسان شکل گرفتهاند؛او میرود که در راه آزادی گام بردارد.مرگ برای به دست آوردن تعالی معنوی؛بهای کمی است.این مرگ،در انتظار همهء انقلابهاست.میزوگوچی،سرانجام بر این نکته تأکید میکند که در این راه،نیازی به ترس نیست.
میزوگوچی،به عنوان نقطهء پایان بر آثاری که در مورد ظلم و ستم به زنان ساخته بود؛اولین فیلم رنگی خود را در سال 1955،و یک سال قبل از مرگش،ساخت.پرنسس یانگ کوای فی تماما دربارهء چنین زنانی نیست؛بلکه در مورد امپراتوری است و بنام هوی سانگ که عاشق پیشخدمتی ظرفشوی به نام کوای فی میشود.سپس،طی یک چرخش سیاسی که امپراتور هیچ دخالتی در آن ندارد؛این زن اعدام میشود.این فیلم، وصیتنامهای در مورد عشق فناناپذیر کوای فی و ظرفیت چنین عشقی در وجود یک مرد است.این فیلم،سرود پیروزی در مورد احساسات زنان و مردان نیز هست.یعنی اینکه،چنین عشقی،امکان بروز دارد؛اما جهان بیرون بندرت اجازهء بروز (به تصویر صفحه مراجعه شود) این عشق را میدهد.این فیلم،ضعیفتر از افسانهء چیکاماتسو است،شاید به این دلیل که میزوگوچی،در اینجا،شیفتهء این است که علیه ظلم و ستمی رفته بر زنان،نجنگد.در پرنسس یانگ کوای فی،نیروهای بیرونی باعث جدایی این عشاق میشوند؛به نظر میآید که طغیان علیه این نیروها ناممکن است؛حتی اگر مرد عاشق،خودش امپراتور باشد!
سرانجام،امپراتور به پایان زندگی رنجبار خود نزدیک میشود،او کوای فی مرده را صدا میزند و او نیز جواب میدهد که شادمانه در جهان دیگر منتظر ورود امپراتور بوده است.او میگوید:«آمدهام تا تو را ببرم.من سالها منتظر رسیدن این لحظه بودهام.دستت را به من بده!بگذار تو را راهنمایی کنم...در این زمان،کسی نمیتواند مزاحم ما شود.»بالاخره کوای فی میتواند به امپراتور نوید خوشبختی بیپایانی را بدهد.آن دو به هم ملحق میشوند و در اتاقی خالی پردهای را میبینیم که تکان میخورد.و این نشانهای است از حضور امر فراطبیعی.این خود میزوگوچی است که با لحظهء مرگ خود روبرو میشود و شادمان است که از این جهان رخت بربندد جهانی که برای زنان،چیزی جز غم و اندوه به ارمغان نیاورد؛و برای مردان نیز چنین است.طغیان،دستاورد عمدهای نداشته است؛جز مرگ و تغییر ناپذیر بودن فرجام آدمی و اندکی گشایش و راحتی.
میزوگوچی در زندگی اوهارو همچون مادام بواری اثر فلوبر،در درون قهرمان اثرش حضور دارد؛پرنسس یانگ کوای فی،فیلمی است که از نقطهء دید یک امپراتور محبوس و در محاصره روایت میشود.میزوگوچی،در پایان دوران کاری طولانی و متفاوت،و ساخت بیش از هشتاد فیلم(تعداد صحیح فیلمهای او مشخص نیست)؛به نوعی به انتهای خط میرسد.وی به جای آنکه به طغیان علیه هنجارهای جامعهء فئودالی بپردازد، اکنون ترجیح میدهد با جهانی فراسوی این جهان زندهء پرزرق و برق و معیوب،ارتباط برقرار کند.
پانوشتها:
(1)-ماتسوکیشی.«گفتگو با میزوگوچی»،سینمای ژاپن؛1952؛مترجم انگلیسی:لئونارد شرایدر