جزییات بیشماری در بازیگری هست که برخاسته از انتخابهای زیبایی شناسانة ارائه شده است و فیلم به فیلم، نوع بیان در بازی بازیگران (آنچه از متن ارائه میکنند، بیان از طریق صورت، حالات و حرکات) تفاوت میکند. تفاوتهای فرهنگی نیز در این میان قابل بحث هستند. این فصل به بازیها در هفت سامورایی (آکیرا کوروساوا، 1954) و هفت دلاور (جان استرجس، 1960) میپردازد. هولیوود به شیوة فرهنگی و زیباییشناسانة خودش اثرکوروساوا را اقتباس کرد. مطالعة تطبیقی این دو فیلم آموزنده خواهد بود؛ چون سبک بازیگری در آنها بسیار از هم فاصله دارد. همانطور که خواهیم دید اجرای بازیگران در هفت سامورایی وابسته حرکات افقی بازیگران در نواحی لگن است؛ در حالی که اجراها در هفت دلاور حول محور عمودی بدن است که مشخصهاش حالت جدا بودن بازوها از بدن است. به همین نسبت طراحی حرکات در فیلم کوروساوا به نوعی است که به شخصیتها هویتی اجتماعی میبخشد در حالی که در ساختة استرجس، شخصیتها به جمعی تعلق دارند که برای هویت فردی ارزش قائل است.
فیلم ژاپنی و تئاتر: زمینة زیباییشناسانه-فرهنگی هفت سامورایی
در نخستین سالهای پیدایش سینما، ژاپنیها تصاویر متحرک را یک سرگرمی تازه، متفاوت، مدرن، ماشینی و مستقل در نظر نمیگرفتند که یک دلیلش این بود که در مراحل شکلگیری سینمای ژاپنی از 1904 تا 1920، تئاتر خصوصاً کابوکی، اثر بیواسطه بر دستور زبان این سینما داشت. علاوه بر این دلگرمی فیلمسازان به روایت، دیالوگ و تفسیری که بنشیها (افرادی که کنار پردة سینما میایستادند و داستان فیلمهای صامت را روایت و اجرا میکردند) ارائه میدادند؛ باعث میشد تماشاگر ژاپنی، سینما را امتداد هنر بازیگری موجود تلقی کند. در اوایل دهة 20 میلادی بنشیها نه تنها روایت را از بر میخواندند و دیالوگها را بازی میکردند؛ بلکه ظاهراً مسؤولیت تفسیر و تحلیل فیلم را نیز بر عهده داشتند. درواقع آنها انتظارات تماشاگر را آنچنان برآورده میکردند که حتی وقتی فیلمهای خارجی که با فرهنگ تماشاگر ژاپنی همخوانی نداشتند؛ به نمایش در میآمدند، برای تماشاگر ثقیل نبودند. اگر چه در این دوران کمپانیهای فیلمسازی ژاپنی به دنبال اقتباسهایی از ایبسن و تولستوی بودند اما تأثیر کابوکی بر سینمای ژاپن انکار ناپذیر است. با این حال شین گهکی (تئاتر نو) نیز اثر مهمی بر سینمای این کشور داشت. ارتباط میان سینما و تئاتر ژاپن با یکدیگر به دوران ناطق نیز کشیده شد.
هفت سامورایی یکی از آثاری است که به شدت تحت تأثیر تئاتر سنتی ژاپنی قرار دارد. کوروساوا در مردانی که پا روی دم ببر گذاشتند (1945)، سریر خون (1957) وآشوب (1985) از قراردادهای تئاتر نو استفاده کرد. با این حال او به استفاده از هر دو سنت تئاتری ژاپنی و غربی اعتقاد داشت. از نظر کوروساوا فیلم میتواند و باید بر اساس ساختار سمفونی غربی طرحریزی شود و از سه یا چهار موومان و تمپوهای متفاوت استفاده کند و از سوی دیگر از ساختار سهگانة بازی در تئاتر نو، جو (مقدمه)، ها(انهدام) و کیو (شتاب) بهره ببرد. از این گذشته انتخاب بازیگران در آثار کوروساوا نشان میدهد که اشتباه است اگر فکر کنیم تئاتر نو ایستا و بازیگر در آن چندان تحرکی ندارد. او بازی به سبک تئانر نو را سرشار حرکات خشنی میداند که شبیه حرکات آکروباتیک هستند. او معتقد است که چنین کنشهایی باید در آرامش ایجاد شوند. در آرامش اما در عین حال سرشار از شدت و حرارت. حرف او ما را به یاد سیجی میاگوچی میاندازد که در هفت سامورایی در نقش کیوزو بازی کرده است. شمشیر زنی ماهر که مانند دیگر ساموراییهای باتجربه، قوی، مستقیم است. ویژگی ناگهانی بودن حرکات میاگوچی و حالات آواییاش او را از دیگران متمایز میکند. کوروساوا گفته است که وقتی جوان بوده، به شدت تحت تأثیر توانایی مربیاش یاناماتو کاجیرو در راهنمایی بازیگران بوده است. وقتی کوروساوا به کارگردانی روی آورد؛ در فرآیند تولید یک فیلم، کار با بازیگران برایش به شدت اهمیت پیدا کرد. او پیش از آن که انتخاب بازیگران به اتمام برسد؛ کارش را با روخوانی فیلمنامه آغاز میکرد. تاکاشی شیمورا بازیگر هفت سامورایی و زیستن(1952) میگوید که گام بعدی کوروساوا تمرینهای مقدماتی تئاتری بود. سپس تمرین همراه با گریم و چندین مرتبه تمرین همراه با استفاده از نورها و جایگاههای دوربینها و سپس دفعات زیادی تمرین با لباس، دقیقاً همانطور که در تئاتر رایج است. شیمورا خاطر نشان میکند که کوروساوا چند هفتة تمام با بازیگرانی که لباس فیلم را بر تن داشتند؛ تمرین میکرد و گاهی در استودیو تصویری پشت سر بازیگران بر روی پرده میانداخت و مانند یک نمایش تمام فیلم را بارها و بارها با لباس کامل تمرین میکرد؛ در حالی که خودش تنها تماشاگر فیلم بود. کوروساوا اعاتقاد داشت که تمرین چندبارة یک صحنه یا یک کنش باعث میشود چیز تازهای از کار بیرون بزند. او تمرین را با ساختن یک مجسمه از خمیر کاغذ مقایسه میکرد. هر بار لایة تازهای از خمیر روی کاغذ لایة قبلی میآید تا این که محصول نهایی در آخر به چیزی کاملاً متفاوت از آنچه در ابتدا بوده، بدل میشود.
هفت سامورایی را که در 1954 به نمایش درآمد؛ میتوان گزارشی از شکست نظامی ژاپن در جنگ جهانی دوم تفسیر کرد. این روایت از چهل و هفت سامورایی بدون مرشد سخن میگوید که در دورة توکوگاوا (1867-1603) سر به شورش برداشتند. این نمایش که چوشینگورا نام دارد موضوع مشهورترین نمایش در فهرست تئاتر عروسکی و کابوکیاست و از 1911 دستمایة ساخت بیش از هشتاد فیلم بوده است.
طراحی روایت فیلم، نشان از تأثیر درام کابوکی دارد. نمایان شدن قدرت دراماتیک در صحنههای انفرادی؛ اپیزودهایی که چندان ربطی به هم ندارند و داستان را به آهستگی و از طریق مجموعهای از چندین اوج دراماتیک فاش میسازند؛ این تأثیر را نشان میدهد. طراحی بصری فیلم آنچنان وابسته به تئاتر کابوکی است که به نظر میرسد جایی میان پیروی از قراردادهای تئاتر نو و عمقنمایی تئاتر غربی در نوسان است. صحنههای نبرد در فیلم نشان از تأثیر تئاتر کابوکی دارد چون بازیها در تحرک سریع صحنهها و شکوه بصری آنها ذوب شدهاند. پارهای از شخصیتپردازیها در هفت سامورایی به لحاظ تماتیک و سبک شناسانه به رسوم و قراردادهای تئاتر کابوکی ربط پیدا میکنند.
سنت تئاتر نو خصوصاً در سبک بازیگری پنج سامورایی با تجربه نمایان است که آنها را از آدمهای اطرافشان متمایز میکند. وجه مشخصة بازی به سبک تئاتر نو، استفاده از قدرت صدایی است که از قسمت تهتانیتر شکم ریشه میگیرد. در سرتاسر فیلم کوروساوا، رهبر ساموراییها تاکاشی سیمورا در لحظاتی که با حرکت سر و کار دارد و یا گاهی که در حال استراحت است، از این تکنیک استفاده میکند. چهار سامورایی دیگر نیز از مرکز بدنشان برای تولید صدا استفاده میکنند تا ثابت قدم بودن چهار جنگجوی کهنهکار را به نمایش بگذارند. علاوه براین، سبک بازیگری که این بازیگران به کار میگیرند؛ نشان از یک انرژی به شدت کنترل شده وغیر مستقیم دارد که تنشی دائمی اما توأم با ارامش را به نمایش میگذارد. این خودش اساس بازی در تئاتر نو است. بر خلاف بازیگران تئاتر غرب؛ بازیگران تئاتر نو، قفسة شسنه را بالا نمیکشند بلکه فضای تهتانی شکم را جلو میدهند.
مطالعة تطبیقی هفت سامورایی و هفت دلاور
در جاهایی هفت سامورایی و هفت دلاور مشابهتهایی با هم دارند. در هر دو فیلم، اولین سامورایی/ هفتتیرکش آدم محترمی است. تصویری که یول براینر از کریس آدامز ارائه میدهد، شبیه همانی است که تاکاشی شیمورا از کامبئی به دست میدهد. هر دو تحرک چندانی ندارند و کاملاً متعادل رفتار میکنند، محوریت دارند و آرام هستند. به دلایل زمینههای متفاوت فرهنگی؛ شخصیتهای اصلی در هر دو فیلم تضادهایی با هم دارند. همانطور که پیشتر اشاره شد، بازی شیمورا تحت تأثیر تئاتر نو است که خرامیدن و حرکت نامحسوس وجه مشخصة بازیاش به شمار میآید. قاببندی، نماهای تکی و بازی کامبئی او را رهبری اثربخش نشان میدهد که میان دیگران ارتباط برقرار میسازد تا اجتماع بیافریند. در مقابل شکل بازی براینر یادآور استفاده از توضیح واضحات در تئاتر غربی است؛ چون او اغلب ژستهای قالبی به خود میگیرد که نشاندهندة اهمیتی است که لحظههای دراماتیک دارند. در اینجا ترکیببندیهای قابها، الگوهای نمابندی و شیوهای که براینر برای حرف زدن و فیزیک رفتاریاش برگزیده؛ این اثر را برجای میگذارند که آدامز رهبر است چون از اجتماع کناره میگیرد تا وانمود کند که نقش تصمیمگیرندهای دارد و هیچ کس دیگری نمیتواند جایگاه او را داشته باشد. از بیرون براینر فرد گوشهگیری به نظر میرسد که از آنهایی که قصد حمایتشان را دارد، سرتر است.
در هر دو فیلم، در مورد فرد دومی که به گروه ملحق میشود تفاوتهای فرهنگی و زیباییشناسانة بیشتری به چشم میخورد. در هفت سامورایی گوروبی (یوشیرو اینابا) به این دلیل که تحت تأثیر شخصیت کامبئی قرار گرفته؛ تصمیم میگیرد به روستائیان کمک کند؛ در حالی که در هفت دلاور هری لاک (براد دکستر) به این دلیل میپذیرد به دیگران ملحق شود چون شک کرده که ممکن است پای گنج پنهانی در میان باشد. تضاد روایی میان انگیزههای شخصیتها در گزینههایی که بازی اینابا و دکستر را از هم متمایز کرده؛ انعکاس پیدا کرده است. حرکات نرم اینابا و محکم ایستادنش، نشان دهندة دقت نظر اوست در حالی که حالتهای ناگهانی و نامنظم دکستر به خودخواهی مجرمانة هری لاک اشاره دارد. طراحی و شکل به تصویر کشیدن سامورایی/ هفتتیرکش سوم تضاد مشابهی دارد. در هفت سامورایی شیجیروجی (دای سوکه ماتو) دوست قدیمی کامبئی است و هر دو پس از مبارزه با راهزنان همانجا میمانند تا شاهد کشت و کار دهقانان باشند. در هفت دلاور وین (استیو مککویین) به تازگی با آدامز آشنا شده و فیلم با این دو به پایان میرسد که از دهکده میروند و دنبال ماجراجویی دیگری هستند. تفاوت رابطة رفاقت شخصیتها در بازیهای آنها نیز نمود دارد. حرکات آشکار و شمردة کاتو دقیقاً انعکاسی از ژستها و حالات شیمورا است در حالی که حالت شُل و خمیدة مککویین به لحاظ فیزیکی در تضاد با حرکات صریح و شق و رق براینر قرار دارد.
در تحلیل بازیگری و مقایسة این دو فیلم، زمینه و تجربة بازیگران هفت دلاور، تام کانروی دیالوگ نویس فیلم و جان استرجس را باید در نظر گرفت. فراموش نکنیم که استرجس را به عنوان کارگردان اکشنهایی مانند فرار بزرگ (1963) میشناسیم. یول براینر در سیرک نمایش اجرا میکرد و بازیگری را نزد میخاییل چخوف خوانده است. براد دکستر در تئاتر پاسادنا کار کرده که یکی از جایگاههای اولیة آموزش تئاتر در دهههای 1930 و 1940 است. استیو مککویین با اوتا هگن، هربرت برگهوف و لی استراسبرگ کار کرده که هر سه از طرفداران بازیگری به روش متد هستند که نسخة روانشناسانة سیستم استانیسلافسکی محسوب میشود. چارلز برانسن در تئاتر پاسادنا آموزش دیده، جیمز کابرن پیش از کار با استلا آدلر در لسآنجلس به کلاس بازیگری رفته، رابرت ون در لسآنجلس بازیگری خوانده. هورست بوخوهولتس به عنوان یک آلمانی که جایزة گلدن گلوب را تصاحب کرده؛ تجربیات بازیگریاش در آلمان را ضمیمة کارش کرده است. ولایمیر سوکولوف که نقش پیر فرزانه در هفت دلاور را بازی کرده؛ هم به رومش استانیسلافسکی آموزش دیده و هم ماکس راینهارت. ایلای والاک یکی از اعضای مؤسس اکتورز استودیو بوده است. میبینید که بازیگران این نسخة اقتباسی همگی پسزمینة آموزش بازیگری در نظام آموزشی بازیگری تئاتر به شبک غربی را داشتهاند. میتوان دید که جنس بازی تمامی بازیگران نسخة جان استرجس به نوعی شبیه تکثیر ادبیات ناتورالیستی است؛ یعنی دلبستگی عمیق به عوامل روانی مهم و تأکید بر بودنبه جای تقلید بودن . این سنت دیرینة تئاتر غربی است. با این وجود بازی بازیگران هفت دلاور اساساً از نقطهنظر فرهنگی، متکی به حالات پراکندهای است که برای شخصیتها «نوشتهاند» در واقع بازیها در این فیلم تأثیر دیرپای سنت تقلید یا پانتومیم را نشان میدهد؛ شیوهای اجرایی برای کمک به بازیگران تا ترس، غصه، امید، اغتشاش و غیره را نشان دهند.
بررسی تطبیقی هفت سامورایی و هفت دلاور استفاده از حالات اجتماعی و نشانههای «ناتورال» را در تئاتر غربی و تولیدات سینمایی آشکار میسازد. استفادة هفت دلاور از حالات اجتماعی قراردادی برای انتقال افکار و احساسات شخصیتها، شاخصة قراردادهای سینمایی و تئاتری در غرب است. تقابل بازیگری در هفت سامورایی وهفت دلاور این حقیقت را روشن میسازد که سنتهای فرهنگی-زیباییشناسانه در غرب به نشانههای «طبیعی» تبدیل شدهاند و تعامل میان حالات-نشانههای قراردادی و حالات بیانی فردی در سینما و تئاتر غربی به منبع ژرفی برای دستیابی به معنا بدل شده است.از آنجا که فیلمها تحت تأثیر سنت زیباییشناسی غربی قرار دارند؛ گاهی نشانههای فیزیکی را نمایان میسازند که ظاهراً برگرفته از زندگی روزمره هستند و به همین نسبت تفسیر تماشاگر میتواند به شکلی پربار، محصول تجربة شخصیاش باشد.